آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
جو به جو می دید شب حال دل رسوای من
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من
شعر خاقانی است گوئی اشک آتش زای من